تفاوت نگاه به زندگی_پیشنهاد ویژه مجله نوستالژی
کوردپلاس نوستالژی مطالب جالب و متنوع نوستالژی کلیپ دانلود تفریحی عاشقانه آموزشی کوردی سرگرمی علمی
تفاوت نگاه به زندگی_پیشنهاد ویژه مجله نوستالژی
پنج شنبه 13 فروردين 1394 ساعت | بازدید : 428 | نویسنده : Amir Kalhur | ( نظرات )
 
 
اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه وقتا فرق ميکنه
 
گفت: رفيق يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه
 
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکت کنم
 
گفت: من رفتني ام!
 
گفتم: يعني چي؟
 
گفت: دارم ميميرم
 
گفتم: دکتر رفتي، خارج از کشور؟
 
گفت: نه همه دکترا اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.
 
گفتم: خدا کريمه، انشالله که بهت سلامتي ميده
 
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم يعني خدا کريم نيست؟
 
فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه کلاه سرش گذاشت 
 
و الکي اميدوارش کرد
 
گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟
 
گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم
 
 از خونه بيرون نميومدم
 
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
 
تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم
 
خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم
 
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و
 
 انگار اين حال منو کسي نداشت
 
خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد
 
با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
 
آخه من رفتني ام و اونا انگار موندني
 
سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم
 
بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم
 
ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم
 
گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و
 
 بدون اينکه حساب کتاب کنم بهشون کمک ميکردم
 
مثل پير مردا براي همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم
 
الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و مهربون شدم
 
حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم
 
 و آيا خدا اين خوب شدن منو قبول ميکنه؟
 
گفتم: بله، اونجور که ميدونم و به نظرم ميرسه
 
 آدما تا دم رفتن و مرگ خوب شدنشون واسه خدا عزيز و مهمه
 
آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر، وقتي داشت
 
 ميرفت گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟
 
گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!
 
يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدر
 
 وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟
 
گفت: بيمار نيستم!
 
گفتم: پس چي؟
 
گفت: فهميدم بالاخره يک روز مردني هستم، رفتم
 
 دکتر گفتم ميتونيد کاري کنيد که
 
 اصلا نميرم گفتن نه. پرسيدم خارج چي؟ و باز جواب دادند نه! 
 
خلاصه دوست عزيز ما رفتني هستيم, وقتش فرقي داره که کي باشه؟ 
 
باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد....
 
اگر اين پيام را دريافت کردي بدون که خدا تو رو خيلي دوست داشته 
 
که امروز اين زنگ خطر رو برات بصدا در آورده
 
پس ...
 
تو هم براي عزيزانت بفرست و زنجيره مهرباني را ادامه بده
 
براي اونايي که يادشون رفته که يک روز  رفتني هستند ...
 
شايد حرص مي زنند و ديگران را مي آزارند ... 
 
دیگرپیشنهادات مارانیزدنبال کنید
 
"مجله نوستالژی بمان"

 


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
نظر سنجی

ازوب مارضایت دارید؟

خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 730
بازدید دیروز : 316
بازدید هفته : 1977
بازدید ماه : 4609
بازدید کل : 114548
تعداد مطالب : 588
تعداد نظرات : 44
تعداد آنلاین : 1

آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 588
:: کل نظرات : 44

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 28

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 730
:: باردید دیروز : 316
:: بازدید هفته : 1977
:: بازدید ماه : 4609
:: بازدید سال : 34234
:: بازدید کلی : 114548