مردانگی ات را
با شکستن دل دختری که
دوست داره ثابت نکن
مردانگی ات را
(باغرور بی اندازه ات به دختری که دوست داره ثابت کن)
مردانگی را
زمانی میتوانی نشان دهی که دختری با تمام تنهای اش
به تو تکیه کرده و با تکیه به تو و غرور تو
در این دنیا
پر از نا مردی قدم بر میدارد
______LOVE*LOVE________LOVE***LOVE _____
_____LOVE****LOVE_____LOVE*****LOVE ____
_____LOVE******LOVE___LOVE*****LOVE ____
_____LOVE*******LOVE_LOVE******LOVE ____
______LOVE*********LOVE*******LOVE _____
_______LOVE******************LOVE ______
_________LOVE**(I-LOVE-YOU)*LOVE _______
____________LOVE***********LOVE ________
_______________LOVE******LOVE __________
_________________LOVE**LOVE ____________
__________________LOVELOVE _____________
___________________**U** _______________
___________________**** ________________
___________________** _________________
با تو بودن به من درس عشق را آموخت !
با تو بودن وفادار ماندن را برایم معنا کرد !
اینک قلبی دارم سرشار از محبت و عشق ، که همچو چشمه در وجود گرمت میجوشد!
تو را که دارم ، زندگی مال من است ، حالا که عاشقم ، همه ی قلبت
در اختیار من است!
صدای گرمت آرامش وجود من است ، راز قلبهای ما کلام جاودانه ی عشق است!
با تو بودن یعنی یک عمر به عشق تو زنده بودن !
میگویند دنیا دو روز است ، حالا که تو مال منی ، دنیا برایم همیشگیست !
از آن لحظه که تو آمدی ، یک لحظه نیز احساس تنهایی نکرده ام ،
دیگر غمی نیست در قلبم ، همه ی قلبم را عشق تو فرا گرفته است !
چه آرامشی دارم ، این زندگی را تنها با تو میخواهم ، بی تو بودن را هیچگاه ،
حتی یک لحظه نیز باور ندارم!
آهنگ زندگی ام صدای نفسهای تو است ، نفسهای تو تضمین
یک عمر زنده بودن من است!
عشق یعنی تو ، جز تو در قلبم کسی جایی ندارد ، با تو یکرنگ هستم ،
دو رنگی در عشق معنایی ندارد!
یک قلب دارم ، تو را دارم و یک احساس زیبا ، احساسم را تقدیم به قلبم میکنم ،
تا ابراز کند به تو یک دنیا محبت و وفا!
تو به من ثابت کردی که بهترینی ، دیگر به انتظار شکست نمی نشینم،
ایمان آورده ام به تو ، دیگر به استقبال تنهایی نمیروم!
با تو بودن به من آموخت که تا نفس در سینه دارم ، دوستت دارم
گیج و گنگ از آن همه فشار ودرد و رنجی که گذشت بر من، آرام گوشه ای از اتاق کز کرده ام و به گذشته فکر می کنم...
گذشته ای که اگر نبود سایه لطفش و اگر رحم نمی کرد بر بیچاره گی ام و اگر نبود آن نشانه ی آشکارش - ماه پاره - هیچ نمی دانم امروز کجا و به چه حالی افتاده بودم...
حالا کمی پس از آن طوفان که یادش هم اشک را برگونه ام می نشاند نشسته ام و یک به یک آیه هایش را به نظاره می نشینم.... گاهی یک لبخند، یک تصویر، یک نگاه سرشار از حرف های نگفته اند...و من هنوز مبهوت از آن چه بر بینوایی ام گذشت به دنبال سّرِ آن همه درد و رنج ام، دردی که فقط او می داندش و شاید اندکی هم همان نشانه ی آشکارش - ماه پاره -...
امروز می نشینم با او و برای او و لذت داشتنش را با اشک های اشتیاق و گاهی دلتنگی ای ملایم فریاد می زنم تا شاید بشنود نوای بی کسی ام را و بگیرد دستِ کوتاه مانده از آن همه لطفش را...
خدا را...دعایی بکنید...